خلاصه مطلب

قسمت نهم هلال غم

مجموعه هلال غم

قسمت نهم

 

شرح روایت

امام حسین علیه السلام،به عمر بن سعد،پیام فرستاد که:«می‌خواهم با تو گفتگو کنم.امشب میان لشکر من و لشکر خودت،همدیگر را ببینیم…

عمر بن سعد،با بیست سوار و امام علیه السلام نیز با همین تعداد،بیرون آمدند…

امام حسین علیه السلام به ابن سعد فرمود:«وای بر تو! آیا از خدایی که بازگشتت به سوی اوست،پروا نمی‌کنی؟ای مرد ! آیا با من می‌جنگی،در حالی که می‌دانی من،فرزند چه کسی هستم؟این قوم را وا گذار و با من باش که در این حال،به خدا نزدیک‌تری…

عمر به امام گفت:بیم دارم که خانه‌ام ویران شود !
امام حسین علیه السلام فرمود:«من،آن را برایت می‌سازم».
عمر گفت:می‌ترسم که مزرعه‌ام را بگیرند.
امام حسین علیه السلام فرمود:«من،بهتر از آن را از مِلکم در حجاز،به تو می‌دهم».

عمر گفت:من خانواده‌ای دارم که بر آنها بیمناکم.
امام حسین علیه السلام فرمود:«من،سلامتِ آنها را ضمانت می‌کنم».

عمر،ساکت ماند و پاسخی نداد و امام حسین علیه السلام،از او روی گردانْد و در حال بازگشت فرمود:«تو را چه شده؟! خداوند،تو را هر چه زودتر در بسترت بکُشد و تو را در روز حَشْر و نشرت،نیامرزد! به خدا سوگند،امید دارم که جز اندکی از گندم عراق،نخوری !».

عمر به امام حسین علیه السلام گفت:
ای ابا عبد اللَّه ! به جای گندم،جو هست !

 

منابع

مقتل الحسین علیه السلام،خوارزمی ج۱ص ۲۴۵
الفتوح ج۵ ص۹۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *