مجموعه هلال غم
قسمت بیست و دوم
شرح روایت
سر حسین علیه السلام و نیز زنانش و مردان اسیر خاندان را حرکت دادند و چون به دمشق رسیدند،اُمّکلثوم به شمر-که از افراد آن گروه بود-نزدیک شد و به او گفت:درخواستی از تو دارم.
گفت:هنگامی که ما را به شهر در آوردی،ما را از دروازهای ببر که تماشاگر کمتری دارد و به آنها بگو که این سرها را از میان ما بیرون ببرند و دور کنند که از کثرتِ نگاههایشان به ما،در این حال،خوار شدهایم.
شمر،از سرِ سرکشی و ناسپاسی،در پاسخ درخواست او فرمان داد که سرها را بر سر نیزه و در وسط کاروان،حرکت دهند و به همان حال،آنها را از میان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازه دمشق رساند و بر راهپلّه مسجد جامع،آن جا که اسیران را نگاه میدارند،ایستادند.