مجموعه هلال غم
قسمت آخر
شرح روایت
به نقل از عمّار بن ابی معاویه دُهْنی،از امام باقر علیه السلام:
هنگامی که اسیران بر یزید،وارد شدند،او همه شامیانِ پایتخت را گِرد آورد.سپس اسیران را نزد او آوردند و پیروزیاش را به او تبریک گفتند.مردی سرخْروی و کبودْچشم،از میان شامیان برخاست و به دختری زیبا از اسیران نگریست و گفت:ای امیر مؤمنان ! این را به من ببخش.
زینب علیها السلام فرمود:نه. به خدا سوگند،تو چنین حقّی نداری و یزید هم چنین حقّی ندارد،جز آن که از دین خدا بیرون برود.
آن مرد شامیِ کبودچشم،درخواست خود را دوباره تکرار کرد و یزید به او گفت:بس کن!